بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه
که...
حتی نای اعتراضم نداری
فقط نگاه میکنی و
بی صدا...
میشکنی....
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
آدمها تمامت که کنند، “رهـــــایت” می کنند . . .
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم …
می آید و می ماند …
و به تنهاییم پایان می دهد …
امد …
رفت …
و به زندگیم پایان داد …
دروغ میــگویـــی...!!!
که دلـــت به بـــودنم خـــوش است...
بـــود یا نبـــودم در رونـــد زنـــدگـــیت هیچ تـــاثیــــری ندارد...
تـــو قلــــبت بــــرای هـــمــه زد جــــز مـــــن
چه نقاش ماهری است فکر و خیال
وقتی که دانه دانه موهایت را سفید میکند…
همهی آنهایی که مرا میشناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم ؛
و همهی آنهایی که تو را میشناسند ...
لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند !
هـمـه فکر میکنند تنها بودن شما را غریب میکند ؛
اما این صحیح نیست . . . . !
گرفتار فردی بی لیاقت بودن
غریبانه ترین حس دنیاست
دلم برای سادگی ام میسوزد وقتی
دستانت را برایم مشت میکنی
میپرسی: گل یا پوچ ؟
در دلم میگویم : دستهای تو
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این...
مغز استخون آدمو نمیسوزونه که...
اطرافیانت بهت بگن:
اگــــه دوستت داشت نـــمیرفــت ...
گفت : دوستت دارم
هر چه گشتم مثل تو پیدا نشد
کار من ، از این یکی بود یکی نبود ها گذشته
همیشہ تو تعطیلات ، تنهایـــی آدم چندین برابر میشه ...
گمم نکن ...
در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم
فقط بگذار بمانم
چـرا آدمـا نميـدونن بعضـی وقتهــــا خــداحافـظ يعنـی :
يعنـی نــــذار برم
يعنـــــــی بــرم گــــردون
اگه یه روزی بهت گفتم خداحافظ ، یادت باشه منظورم ...
امروز خاطراتت را سوزاندم اما بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد ...
انصاف نیست …
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …
و آنقدر بزرگ باشد …
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
اُکسیژن میخواهم چکار ؟!
وقتی ...
" دلیل نـــفس کشیدنم "
بــه رآحتی از مَــن گذشت !
وَقـتی کِنـــارَمی ❤
جــــایــی
بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـی نـیست
مَقـصَــــــد
هَمـــــین حُضـــ ــورِ مـَــــن و تـُـــوسـت
این تـــلخ ترین عذاب دنــیـــآست
بعضیهـــــآ ♥
دوستــ داشتـنی هـستند ♥
امــــآ ...
نبـــآید دوسـتـشـآن داشت
دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم …
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست
اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست ...
از آخرین بار که چشمام تو رو دیدن
فهمیدم که عشق یعنی نرسیدن
دلتو زدم ، قیدمو زدی ! راه اومدم اما راه نیومدی ،
جواب خوبیامو دادی تو با بدی !
کاش یکی پیدا میشد
که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ،
به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛
بغلت کنه و بگه “گریه کن” …